loading...
وبلاگ قرض الحسنه جوانان خیّر
سحر قرینی بازدید : 354 چهارشنبه 09 فروردین 1391 نظرات (2)

حکایتی از بهلول

حکایتی جالب از بهلول

آورده‌اند كه شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او.

شیخ احوال بهلول را پرسید.

گفتند او مردی دیوانه است.

گفت او را طلب كنید كه مرا با او كار است. پس تفحص كردند و او را در صحرایی یافتند.

شیخ پیش او رفت و سلام كرد.

بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه كسی هستی؟ عرض كرد منم شیخ جنید بغدادی.

فرمود تویی شیخ بغداد كه مردم را ارشاد می‌كنی؟ عرض كرد آری..

بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟

سحر قرینی بازدید : 233 چهارشنبه 09 فروردین 1391 نظرات (0)

جراح و تعمیر‌کار

داستان کوتاه و آموزنده جراح و تعمیر‌کار

روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیر‌گاهی برد!

تعمیر‌کار بعد از تعمیر به جراح گفت: من تمام اجزای ماشین را به خوبی می‌شناسم و موتور و قلب آن را کامل باز می‌کنم و تعمیر می‌کنم! در حقیقت من آن را زنده می‌کنم!

حال چه‌ طور درآمد سالانه من، یک ‌صدم شما هم نیست؟!

جراح نگاهی به تعمیر‌کار انداخت و گفت‌: اگر می‌خواهی درآمدت یك ‌صد‌ برابر من شود، این بار سعی کن زمانی که موتور در حال کار است، آن را تعمیر کنی!

 

سحر قرینی بازدید : 234 شنبه 20 اسفند 1390 نظرات (0)

از یک دختربچه بدجوری کتک خوردم !

از یه دختر بچه بد جوری کتک خوردم


امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! اگه دل به درددلم بدین قضیه دستگیرتون میشه ...
پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و... خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید...

منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و ... دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!
سحر قرینی بازدید : 173 پنجشنبه 18 اسفند 1390 نظرات (1)

حکایت چهار دانشجو

حکایت 4 دانشجو


چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی و خوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی برای امتحانشون رو نداشتند.
روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای سوار کردند به اینصورت که سر و رو شون رو کثیف کردند و مقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند. سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودند و یک راست به پیش استاد رفتند.

مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند:

که دیشب به یک مراسم عروسی خارج از شهر رفته بودند و در راه برگشت از شانس بد یکی از لاستیک های ماشین پنچر میشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشین به یه جایی رسوندنش و این بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسیدند کلی از اینها اصرار و از استاد انکار، آخر سر قرار میشه سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این 4 نفر از طرف استاد برگزار بشه ...
سحر قرینی بازدید : 209 جمعه 12 اسفند 1390 نظرات (0)

ترازوی الهی

شیوانا؛ ترزوی الهی

شخصی که بسیار ثروتمند و از نزدیکان پادشاه بود و در سرزمین مجاور ثروت کلانی داشت از محبت و عشقی که رعایا ونزدیکانش نسبت به شیوانا داشتند به شدت آزرده بود. به همین خاطر روزی با خشم نزد شیوانا آمد و با لحن توهین آمیزی خطاب به شیوانا گفت: آهای پیر معرفت! من با خودم یکی از رعیت هایم را آورده ام و مقابل تو به او شلاق می زنم. به من نشان بده تو چگونه آن را تلافی می کنی.

شیوانا سر بلند کرد و نیم نگاهی به رعیت انداخت و سنگی از روی زمین برداشت و آن را در یک کفه ترازوی مقابل خود گذاشت. کفه ترازو پائین رفت و کفه دیگر بالا آمد. مرد ثروتمند شلاقی محکم بر پای رعیت وارد ساخت. فریاد رعیت شلاق خورده به آسمان رفت. هیچکس جرات اعتراض به فامیل امپراطور را نداشت و در نتیجه همه ساکت ماندند.
سحر قرینی بازدید : 196 سه شنبه 09 اسفند 1390 نظرات (0)

صورتحساب

 

داستان پسرک-صورتحساب

پسر بچه فقیری به نام « هوارد کلی » در دهکده ای دور افتاده زندگی می کرد که روزگار سختی را می گذراند. «هوارد یازده ساله علاقه خاصی به درس خواندن و ادامه تحصیل داشت، اما مشکلات مالی و فقری که پسرک یتیم دچارش بود به او این اجازه را نمی داد که هم بتواند به مدرسه برود و هم شکمش را سیر کند. به همین علت معمولاً هر پولی که از کارگری نصیبش می شد، خرج مدرسه رفتن، خرید کتاب و دفترچه و مخارج تحسیلش می کرد و اکثر اوقات گرسنه بود. یک روز اوضاع برای پسرک از همیشه بدتر شد و در طول 48 ساعت هیچ غذایی نخورد.

« هوارد » به شدت گرسنه و کاملاً بی حال شده بود.
سحر قرینی بازدید : 242 یکشنبه 07 اسفند 1390 نظرات (1)

شوق پرواز

 

داستان کوتاه و آموزنده شوق پرواز

روزی روزگاری، پسری بود که در یتیم‌خانه بزرگ شده بود. پسرک از همان کودکی دلش می‌خواست همچون یک پرنده پرواز کند. درک این نکته برایش دشوار بود که چرا نمی‌تواند پرواز کند. او پرندگانی در باغ‌ وحش دیده بود که بزرگ‌تر از او بودند و می‌توانستند به راحتی پرواز کنند. پسرک با خود فکر می‌کرد: پس چرا من نمی‌تونم؟ مگه من چه ایرادی دارم؟

در همان حوالی، پسربچه دیگری زندگی می‌کرد که فلج بود و نمی‌توانست راه برود. او همیشه آرزو می‌کرد که بتواند مثل بقیه بچه‌های هم‌سن خود راه برود و بدود. او همیشه با خودش فکر می‌کرد: پس چرا من نمی‌تونم مثل اونا باشم؟

سحر قرینی بازدید : 322 چهارشنبه 26 بهمن 1390 نظرات (1)

داستان کوتاه و آموزنده در مورد صدف های بد بو

صدف

شغل مردی تمیز کردن ساحل بود. او هر روز مقدار زیادی از صدف های شکسته و بد بو را از کنار دریا جمع آوری می کرد. و مدام به صدف ها لعنت می فرستاد چون کارش را خیلی زیاد می کردند.

او باید هر روز آنهارا روی هم انباشته می کرد و همیشه این کار را با بد اخلاقی انجام می داد.

روزی یکی از دوستانس به او پیشنهاد کرد که خودش را از شر این کوه بزرگی که از این صدف های بد بو درست کرده خلاص کند.

سحر قرینی بازدید : 210 دوشنبه 17 بهمن 1390 نظرات (0)

وعـده ی پــوچ

 


پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد.
هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.
از او پرسید : آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.

سحر قرینی بازدید : 143 شنبه 15 بهمن 1390 نظرات (0)

مرد واقعی و مسلمان واقعی 

 

میگویند وقتی رضا شاه تصمیم گرفت بانک ملّی را تأسیس کند برای بازاری ها پیغام فرستاد که از بانک ملّی اوراق قرضه بخرند. هیچکدام از تجّار بازار حاضر به اینکار نشد. وقتی خبر به خانم فخرالدّوله، مالک بسیار ثروتمند، خواهر مظفّرالدین شاه و مادر مرحوم دکتر امینی رسید، به رضاشاه پیغام فرستاد که مگر من مرده ام که می خواهی از بازار پول قرض کنی ؟ من حاضرم در بانک ملّی سرمایه گذاری کنم...

 

سحر قرینی بازدید : 901 جمعه 14 بهمن 1390 نظرات (0)

نقش وام قرض الحسنه در اجتماع

ادامه داستان

چند روز از این ماجرا گذشته بود و مادرم یک هفته بیشتر فرصت نداشت تا آن پول را جور کند. در آن چند روز به سراغ هر کدام از آشنایان و رفقایم رفتم تا آن پول را جور کنم، همه چپ چپ نگاهم می کردند! اما حرف صادقانه دا آقا مجتبی که تقال محله مان بود زد: «پسر هیچ کسی گربه هم دست تو نمیده! اون وقت می خوای پول قرض بگیری؟» خندیدم و گفتم: «حق با شماست آقا مجتبی... البته من می تونم این پول را آن طور که بلدم جور کنم... ولی مادرم قسمم داده و واسه همین می خوام این پول رو از راه حلال جور کنم!»

سحر قرینی بازدید : 501 سه شنبه 11 بهمن 1390 نظرات (0)

نقش وام قرض الحسنه در اجتماع

 

بر اساس سرگذشت : آرش

حاج آقا افشار از من خوشش نمی آمد و به بچه های محل هم می گفت: از من دوری کنند! در محله ی ما همه ی بجه های همسن و سال من یا به دانشگاه راه یافته بودند و یا در اداره ای استخدام شده و یا دست کم، مغازه ای کوچک راه انداخته و کاسب شده بودند. ولی من فقط دنبال آن بودم که از راحت ترین راه ممکن پولدار شوم که این راه در نظر من وآدمهایی که مثل من فکر می کنند، خلاف کردن است. جنس دزدی می خریدم و می فروختم، برای کسانی که چک بر گشتی داشتند شر خر بودم،اگر کسی از کس دیگری دلخور بود پول میگرفتم و زیر چشم طرف بادمجان می کاشتم!

سحر قرینی بازدید : 253 شنبه 08 بهمن 1390 نظرات (0)

پولتو به خدا بسپار

 

یک سال دیگه گذشت...

مثل برگ و باد گذشت... درست به یک چشم به هم زدن! سرعت گذشتن زندگی این روزها بیشتر از گذشته شده...

گذشتن... این روزها گذشتن... ولی نمیدونم چطوری... امروز یه بار دیگه رفتم به سایت دانشگاه تا آخرین نمره هامو ببینم. خیلی دوست داشتم همه نمره هامو زده باشن ولی نمره دو تا از درسام مونده بود

درباره ما
Profile Pic
آن كيست كه به خدا قرض نيكو دهد تا خدا بر او چندين برابر گرداند و او را پاداشي با لطف و كرامت باشد؟ ... بازدید کنندگان نازنین سلام ! شما بزرگترین و مهمترین علت حضور ما بعد از لطف خداوند هستید و خواهید بود.امیدوارم از بودن در این فضا لذت ببرید. ما در وبلاگ جوانان خیر بی صبرانه مشتاق انتقادات و پیشنهادات شما همراهان عزیز هستیم با تشکر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    وبلاگ قرض الحسنه جوانان خیّر تا چه اندازه ای توانسته در ترویج و اشاعه فرهنگ قرض الحسنه تاثیر گذار باشد؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 331
  • کل نظرات : 71
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 24
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 35
  • بازدید امروز : 21
  • باردید دیروز : 113
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 462
  • بازدید ماه : 1,755
  • بازدید سال : 8,361
  • بازدید کلی : 296,520